جهان گرد است؛ اما زندگی ما گرد نیست. ما در نقطه ای از زمان زندگیمان را بر روی این زمین آغاز می کنیم و در نقطه ای به پایان می رسیم. زندگی ما حاصل پیوند این نقطه هاست. ما مسیری را طی می کنیم که آغاز و انتهایی دارد. زندگی ما سرشار از لحظه هایی است فراموش ناشدنی. زندگی برای ما گاهی شادی است و گاهی غم، و هیچ انسانی از این قاعده مستثنی نیست. خداوند در قران می فرماید:( ما انسان را در رنج آفریدیم، بلد،4). یعنی رنج همزاد آدمی است. اثر شادی در زندگی ما پایدار نیست و زودگذر است، اما رنج ها و مشقتها اثری ماندگار در روح و زندگی انسان دارند، و شاید همین باشد که آدمی دردها و رنجهای زندگیش را بیشتر از شادیها به یاد دارد. اما نباید فراموش کنیم که اگر چه رنجها پایدارترند اما زندگی شادیهایی نیز به ما می بخشد. برخی افراد زندگی را تاریک می بینند، مانند اونامونو که به گمانش زندگی سراسر رنج است(درد جاودانگی). شوپنهاور رنج و غم را مایه های اصلی جهان می داند(جهان همچون اراده و تصور)، در نگاه شوپنهاور رنج اصالت دارد و شامل یکی از محورهای اصلی زندگی می شود(در باب حکت زندگی). اما شاید حق با افلاطون باشد و رنج و شادی میخهایی باشند که انسان را به زندگی متصل می سازند(فایدون).
اما نوع دیگری از نگاه به شادی رو رنج هم وجود دارد و حال تعریف دیگری را مهمان جبران خلیل جبران شویم. (شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست. چاهی که خنده های شما از آن بر می آید چه بسیار که با اشک های شما پر می شود. و آیا جز این می تواند بود؟ هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود جای شادی در وجود شما بیشتر می شود. مگر کاسه ای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوره ی کوزه گر سوخته است؟ مگر آن نی که روح شما را تسکین می دهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟ هر گاه شادی می کنید به اعماق دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمه ی شادی به جز سرچشمه ی اندوه نیست. و نیز هرگاه اندوهناکید باز در خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه ی شما از برای آن چیزی است که مایه ی شادی شما بوده است. پاره ای از شما می گویید شادی برتر از اندوه است و برخی می گویید نه اندوه برتر است. اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند و این دو با هم می آیند و هر گاه شما با یکی از آنها بر سر سفره می نشینید به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است. شما همچون ترازویی میان اندوه و شادی خود آویخته اید، فقط آنگاه که خالی هستید در یک ترازو آرام می مانید).(جبران خلیل جبران ، پیامبر و دیوانه)
زندگی سرشار از غم و شادی است و انسان چشنده ی آنهاست. همه ی ما غم و شادی را تجربه کرده ایم و با خنده و گریه آشناییم. اما آیا ما سرچشمه ی غمها و شادیها هستیم و شادی و غم آفریده ی ذهن ماست؟ آیا خنده و شادی چیزی در درون ماست یا به عواملی غیر از ما بستگی دارد. گاهی بی هیچ اتفاقی یا حادثه ای ما احساس می کنیم که غمگینیم و گاهی به تلنگری یا اتفاقی به ظاهر ساده احساس شادی به ما دست می دهد. ولی گاهی نیز زندگی با اتفاقهایی که برای ما رقم می زند زندگی را برای ما سرشار از شادی و یا پر از رنج می سازد.
انسان در رنج آفریده شده است و این کلام وحی است. ما نمی توانیم رنج را انکار کنیم و آن را پدیده ای صرفا ذهنی بدانیم، هر چند بعضی رنجها که از وسواس فکری برمی خیزد منشا ذهنی دارد و نه منشا حقیقی. در نگاه دینی رنج و سختی به زندگی انسان معنا می بخشد. اولا رنجها باعث نزدیکی انسان به خدواند می گردند و ثانیا انسان خود را در میان سختیها می شناسد. آیا تاکنون دانشمند و یا انسان موفق دیگری را دیده اید که در خوشی و شادی استعدادهایش را شناخته باشد؟ درد و رنج نه تنها باعث بروز استعدادهای نهفته ی آدمی می شود بلکه باعث شناخت انسان از خویش و جهان پیرامونش نیز می شود.